RSS

بایگانی نویسنده: hamidgh

بیا بازم …

biya ta

بیا بازم
بذار رنگی
بشه دنیام  کنارت
هنوزم من
دلم گیره
چشام خیره
به راهت

بیا تا
دل نمرده باز
بازم یادم بده پرواز
بیا تا
دلخوشیم بازم
کنار تو بشه آغاز
بشه آغاز

بیا بی تو من از این زندگی سیرم
نمیدونی دارم این گوشه میمیرم

بیا یادم بده پرواز و با دستات
دلم با رفتنت دنیاش و از دست داد

بیا بی تو من از این زندگی سیرم
نمیدونی دارم این گوشه میمیرم

بیا بازم
بذار با هم
بمونیم ما همیشه
دلم پیشه
تو بد گیره
میگه بی تو نمیشه

«تقدیم به مادر عزیزم»

«بیا بازم»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در نوامبر 27, 2015 در دل نوشته

 

چهارمین سالگرد مادرم …

مادر

سلام عزیزتر از جان مادرم
سلام ای مهربانم مادرم
سلام ای همه هستیم
بدون تو هیچم.
نیستی که ببینی …
نیستی …
خوشبحالت که نیستی …

سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه‌های جدایی
خداحافظ ای شعر شب‌های روشن

خداحافظ ای شعر شب‌های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من
تو را می‌سپارم به د‌ل‌های خسته

تو را می‌سپارم به مینای مهتاب
تو را می‌سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می‌سپارم به رویای فردا

به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد
به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه‌سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه

«روحت شاد عزیزم»

«رفتی و منو با یه دنیا تنهایی، تنها گذاشتی 93/12/21»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در مارس 12, 2015 در دل نوشته

 

عصر پاییزی …

asrepaeizi

بهت پیله کردم نمی مونی پیشم
نه میمیرم اینجا نه پروانه میشم
از عشق زیادی تورو خسته کردم
تو دورم زدی خواستی دورت نگردم
بازم شوری اشک و لبهای سردم
من این بازی و صد دفعه دوره کردم
نه راهی نداره گمونم قراره،یکی دیگه دستامو تنها بذاره
دیگه توی دنیا به چی اعتباره
کسی که براش مردی دوست نداره
منو بغض و بارون سکوت خیابون
دوباره شکستم چه ساده چه آسون
به پاتم بسوزم تو شمعم نمیشی
تو حوای دنیای آدم نمیشی
غرورت گلومو به هق هق کشیده
آدم که قسم خوردشو دق نمی ده

♫♫♫

منوتو یه عمره دوتا خط صافیم
شده عادت ما که رویا ببافیم
بشینیمو عشق و به بازی بگیریم
واسه زندگی کردنامون بمیریم
چه سخته تو تنهایی شرمنده میشی
ماها قهرمانیم و بازنده میشیم
مثه عصر پاییزی رنگ و رومون
واسه خیلیا خاطرست آرزومون

«تقدیم به همسر عزیزم»

«عصر پاییزی – مرتضی پاشایی»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در دسامبر 30, 2014 در دل نوشته

 

نگران منی …

LOVE

ﺗﻮ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺭﯼ ﺯﺟﺮ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﯾﮑﯽ ﻋﺎﺷﻘﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﺸﯽ
ﺗﻮ ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﭘﺮ ﻏﺼﻪ ﺷﺪﯼ
ﻧﺬﺍﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺸﻢ ﻧﮕﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ

ﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢ
ﻭﺍﺳﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ
ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﺍﺯت ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ

ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢ
ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ
ﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﺵ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻩ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ
ﺗﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮ

ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﻧﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻣﮕﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺷﯽ

ﯾﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﯾﺨﯽ ﯾﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺳﺮﺩ
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩ
ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﺩ
ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﺮﺩ ﻓﻘﻂ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩ

ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻨﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻗﺮﺻﻪ ﺩﻟﻢ
ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻨﯽ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﻪ ﺩﻟﻢ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﺍﺯﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻤﻮ ﺑﮕﯿﺮ
ﺑﺬﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ

«تقدیم به همسر عزیزم که همیشه نگران منه»

«مرتضی پاشایی»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در ژوئیه 7, 2014 در دل نوشته

 

قدغن …

غدقن

آبی دریا ، قدغن
شوق تماشا ، قدغن
عشق دو ماهی ، قدغن
با هم و تنها ، قدغن
برای عشق تازه ،
اجازه بی اجازه…
پچ پچ و نجوا ، قدغن
رقص سایه ها ، قدغن
کشف بوسه ی بی هوا
به وقت رویا ، قدغن
برای خوابتازه ،
اجازه بی اجازه…
در این غربت خانگی
بگو هرچی باید بگی
غزل بگو به سادگی
بگو ، زنده باد زندگی
برای شعر تازه ،
اجازه بی اجازه…
از تو نوشتن ، قدغن
گلایه کردن ، قدغن
عطر خوش زن ، قدغن
تو قدغن ، من قدغن
برایروز تازه ،
اجازه بی اجازه…

«تقدیم به همسر عزیزم»

«شهریار قنبری»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در مِی 21, 2014 در دل نوشته

 

سومين سالگرد مادرم …

mam

مادر عزيزم:
سه سال است که چتر وجودت بر سرم نیست،
و کوله‌بارت را بستی و برای همیشه تنهام گذاشتی.
منی که هنوز محتاج دستان نوازشگر توام.
با رفتنت تمام وجودم و روحم ترک برداشته و با تلنگری می‌شکند.
با اینکه حالا دستانت سرد است،
ولی گرمای وجودت همیشه در سینه‌ام خواهد ماند.
مادر عزيزم روحت شاد.
اي ديده ببار چو مادر نيست دگر
آن سايه‌ي مهربان به سر نيست دگر
زآن چهره‌ي پرتبسمش صد افسوس
جز عكس و ماتمي اثر نيست دگر

«روحت شاد مادرجان»
«تو رفتي و منو با يك دنيا تنهايي تنها گذاشتي 92/12/21»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در مارس 12, 2014 در دل نوشته

 

باران …

shirazباز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
مى خورد بر بام خانه.
من به پشت شيشه تنها
ايستاده
در گذرها،
رودها را اوفتاده.
شاد و خرم
يک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند اين سو و ان سو.
می خورد بر شيشه و در
مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر
نيست نيلی.
يادم آرد روز باران:
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگلهای گيلان:
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چُست و چابک.
از پرنده،
از چرنده،
از خزنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبي، چو دريا
يک دو ابر، اينجا و آنجا
چون دل،
من روز روشن.
بوی جنگل تازه و تر،
همچو می مستی دهنده.
بر درختان ميزدی پر،
هر کجا زيبا پرنده.
برکه ها، آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمايان،
چتر نيلوفر درخشان،
آفتابی.
سنگها از آب جسته،
از خزه پوشيده تن را،
بس وزغ آن جا نشسته،
دمبدم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زيبا ترانه،
زير پاهای درختان
چرخ ميزد همچو مستان.
چشمه ها چون شيشه های آفتابي،
نرم و خوش در جوش و لرزه،
توی انها سنگريزه،
سرخ و سبزو زرد و آبی.
با دو پای کودکانه،
می دويدم همچو آهو،
می پريدم از سر جو،
دور می گشتم ز خانه.
، می پراندم سنگريزه
تا دهد بر اب لرزه،
بهر چاه و بهر چاله،
می شکستم « کرده خاله »
می کشانيدم به پايين،
شاخه های بيد مشکی
دست من می گشت رنگين،
از تمشک سرخ و مشکی.
، می شنيدم از پرنده
داستانهای نهاني،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی.
هر چه می ديدم در آنجا
بود دلکش، بود زيبا،
شاد بودم.
می سرودم:
« – روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا
ورنه بودی زشت و بی جان.
ای درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی!
گر نبودی مهر رخشان؟
روز ای روز دلارا
گر دلارايی است از خورشيد باشد
ای درخت سبز و زيبا!
هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد.
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چيره
آسمان گرديد تيره.
بسته شد رخساره ی خورشيد رخشان
ريخت باران، ريخت باران.
جنگل از باد گريزان
چرخها می زد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن ميگشتند هر جا.

برق چون شمشير بران
پاره می کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت ميزد ابرها را.
روی برکه مرغ آبی
از ميانه، از کناره،
با شتابی
چرخ می زد بی شماره.
گيسوی سيمين مه را
شانه ميزد دست باران
بادها، با فوت، خوانا
می نمودندش پريشان
سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگلِ وارونه پيدا.
بس دلارا بود جنگل.
به! چه زيبا بود جنگل !
بس ترانه، بس فسانه
بس فسانه، بس ترانه
بس گوارا بود باران.
به ! چه زيبا بود باران!
می شنيدم اندر اين گوهر فشانی
رازهای جاوداني، پندهای اسمانی:
« – بشنو از من. کودک من!
پيش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تيره، خواه روشن –
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا. »

«تقديم به مادر عزيزم»

«قربونش برم خيلي اين شعر رو دوست داشت»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در مارس 1, 2014 در دل نوشته

 

بي اعتنا …

bi etena

تنگ غروب هوای تو ، تنگ غروب صدای تو
تنگ غروب را افتادم دنبال رد پای تو
همه جا رو گشتم از تو ، رد پایی نیست که نیست
هیچ کجایی یه نشونی یه صدایی نیست که نیست
چشام به راه جاده هاس سواره ها پیاده
میرفتن و میومدن اما نبودن گل من
از همه جا رفته بودی ، بی اعتنا رفته بودی
من موندم و خیابونا ، پرسه زدن تو میدونا
به هر کسی می رسیدم ، نشونیتو می پرسیدم
تو کوچه ها و خونه ها بودم مث دیوونه ها
عکستو از دور می دیدم ، دنبال تو میدویدم
می رسیدم جات خالی بود ، سایه ی تو خیالی بود

«بنيامين»

«تقديم به همسر عزيزم كه عاشق اين آهنگ هست»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در فوریه 27, 2014 در دل نوشته

 

تولدم …

تولدم مبارك

امروز چند شنبه است؟
چندم کدام ماه و چندم کدام سال است؟
امروز چند سال از من می گذرد؟
و من چند ساله ام؟
چیزی به یاد نمی آورم جز اینکه
امروز اکنون است و اینجا زمین است
 و من به دنیا آمده ام…
آسمون هیچ وقت تولد من یادش نمی ره و کادومو برام می فرسته
قشنگه؟!
همیشه روز تولد آدم قشنگه و وقتی همه اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک می گن، تازه می فهمی چقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن و این خودش روز و قشنگتر می کنه.
آرام تر ای روزگار! من هنوز یه عالمه حرف ناگفته و کار ناکرده دارم!
چقدر زود، زود از روی اسفندهاي های تقویم من گذر می کنی! آرام تر … آرام تر…..
امسال به جای شمع، روی کیک تولدم یه دنیا ستاره چیده ام آنقــــــــــــــــــــــــــــــــــدرکه شکل 31 میان آنها گم شده …
می فهمی!؟ یه عالمه ستاره … ستاره های واقعی…..
* دلم نمی آید ستاره ها خاموش شود *
حالا که بیشتر شبیه آدم بزرگا می شوم دلم برای کودکی هایم تنگ می شود براي مادرم تنگ مي شود! نگاه کن! کودک درونم دلش میخواهد شیطنت کند… مادرش را مي خواهد… اه خدای من…
و «سي و يك» عدد شروع من!
حالا بیا روبه روی سادگی هایم بنشین و به تماشای روزهایی که از من می گذرد…
دلم گواه خوبی می دهد برای این زمستان… دلم گواه می دهد انگار اتفاق های خوبی میان این اسفند تا اسفند بعد جا گرفته…!!
یعنی باورش کنم؟
بازهم مثل هر سال با یه نکته مرا به نشاط بیاورید… دلم یه نشاط غیر فلسفی میخواد… ساده و بی شیله پیله… فقط يه تبريك ساده … .
سكوت كن
من به همان يک صدم ثانيه نگاهت قانعم
من زاده ی سكوتم
هنگامی كه خورشيد به خواب رفته بود
چراغ هيچ خانه ای روشن نبود
متولد شدم
تنها عشقم من را فهميد همسر عزيزم دوستت دارم

به رسم عادت: تولدم مبارک
همه کسایی هم که امروز تولدشونه مبارک!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در فوریه 26, 2014 در دل نوشته

 

یلدا …

yalda 1392

ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﯾﻠﺪﺍ ؟؟
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ..
ﺑﻪ ﺭﺥ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﮔﺮﻣﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺭﺍ
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﯾﻒ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﺖ ..
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻮﺍﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ …
ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻧﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ …
ﺩﯼ …
ﺗﻮ … ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺳﻬﺮﺍﺑﯽ
ﺑﯿﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﯾﻠﺪﺍﯾﯽ
ﮐﺮﺳﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﺮﺳﯽ ﺩﻟﻢ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﮐﻤﺮﻧﮓ ﺷﻮﺩ
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ !!
ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﻠﺪﺍ ﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﺷﺒﻤﺎﻥ ﺭﺍ …
ﺗﺎ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﺕ ﺩﻫﻢ
ﻫﻨﺪﻭﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺳﺮﺥ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍ
ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻧﻢ …
ﺑﻮﺳﻪ ﺍﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ
ﮐﻪ ﻃﻌﻤﺶ ..
ﻣﺴﺘﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻤﺎﻥ ..
ﺩﻝ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ
ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﯽ …
ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ..
ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻮﺍﺯﺵ !!
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﺎﺩ ﺭﺍ ؟؟؟
ﺑﺰﻥ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﮔﯿﺘﺎﺭ ..
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺍﻣﺸﺐ
ﮔﯿﺘﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻮﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﺳﺎﺯ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺩﻧﯿﺎ …
ﺷﺒﻢ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺭِﻣـــــﻢ
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻧﺎﻥ ﺭِﻡ ..
ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﺖ
ﺑﺎ ﻧﻔﺴﻬﺎﯾﺖ ..
ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ …
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ
ﺍﻧﺎﺭ ﺗﺮﺵ ﯾﻠﺪﺍﯾﯽ … !
ﭘﯽ ﻧﻮﺷﺖ : ﻣﺎﻫﯽ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺑﺴﺎﻁ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺁﺧﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺎﻫﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ …
ﭼﻪ ﺑﺮﺳﺪ ﻣﺎﻫﯽ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﯽ ﺯﻻﻝ … !!!

«تقدیم به تنها عشق زندگیم همسرم عزیزم M»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در دسامبر 21, 2013 در دل نوشته